یادایام

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

سلام.
هیچ حرفی برای گفتن نیست؛
جز اینکه..
مینویسم تا بماند.

آخرین مطالب
  • ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۴۶ شله*
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۱۰:۰۳۱۸
آبان

باز هم فرصتی پیش آمد تا دستی بر صفحه کیبرد لپ تاپم بزنم و بنویسم. در این گیرودار و مشغله های فراوان فرصت ها نعمتی است و باید حداکثر استفاده را برد. الان هم زمان ذیق است و باید بروم دنبال مامان که رفته بود کلات و زاوین پیش خاله مریم و امروز برمیگردد.

امروز بالاخره «خسی در میقات» جلال را تمام کردم. دقیق خاطرم نیست کی شروع به خواندن کردم. قبل از سفر حج بود یا بعدش؛ اما به نظرم بعدش بود. خلاصه از یک سال و چند ماهی میگذرد از آن موقع. اوایل که از سفر حج برگشته بودم، از باب اینکه سفرنامه ای را ننوشته بودم، دل و دماغ خوبی نداشتم. تصمیمم را گرفته بودم که بعد سفر بنویسم و به همین خاطر بود که سفرنامه جلال را میخواندم تا بتوانم از آن الگو بگیرم. اما سفری 12 روزه که هر روزش کلی اتفاق و جریان داشت، تماما در ذهن نمانده بود که بخواهم بنویسم و اصلا بهتر بگویم وقتش را پیدا نمیکردم.

امین جوانشیر
۲۰:۴۵۱۳
آبان
چند وقته اینقدر کارها زیاد شده که کمتر وقت میکنم به وبلاگ ها سر بزنم و به روزشون کنم. امشب که فرصتش پیش اومده غنیمت میشمارم و مینویسم..
امروز صبح بابا رفت کربلا. و این دفعه متفاوت با دفعات پیش. امشب شب اول محرمه و بابا تا بعد عاشورا کربلاست. خودش میگفت آرزوم بوده؛ خوش بحالش که به آرزوش میرسه.
امین جوانشیر
۰۶:۳۵۰۱
آبان

امروز مراسم جشن استقبال از دانشجوهای جدید بود. قبل از این چندین بار تاریخ جشن جابه جا شده بود تا اینکه در نهایت قرار شد امروز برگزار بشه. محل برگزاری تالار معلم و با ظرفیت 200 نفر. و جای تعجب اینکه پیش بینی میشد حدود 400 نفر ورودی جدید بیایند.

امین جوانشیر
۰۹:۳۵۱۳
مهر
یازدهم اردیبهشت ماه بود. اختتامیه جشنواره هشتم نشریات دانشجویی و سه نماینده از چناران. من و دو تا از دوستام. راستش از همان ابتدایی که اعلام شد چه کسانی باید بروند، سوالاتی برایم به وجود آمده بود. اما از اینکه در این سفر تنها نبودم، خیلی خوشحال بودم.
امین جوانشیر
۰۱:۴۳۰۶
مهر

مامان تازه از بهشت رضا آمده بود و فیلم تلویزیون هم تازه تمام شده بود. ساعت اندکی از 23 گذشته بود. گوشی ام را که برداشتم متوجه رسیدن پیام کوتاهی شدم. دقایقی قبل از طرف حسن فیروزشاهیان رسیده بود. به قول بچه ها فیروز نیوز. و باز هم خبری فرستاده بود. و چه خبر عجیبی..!!

ایرنا: روحانی و اوباما با یکدیگر گفتگوی تلفنی کردند/ فارس

امین جوانشیر
۲۱:۳۲۰۱
مهر

صبح تا آماده ی رفتن شدیم ساعت کمی از 9 گذشته بود. این سفر با بقیه سفرها فرق میکرد. تقریبا برای همه چیز برنامه ریزی کرده بودیم و قرار بود طبق برنامه پیش برویم.

آن روز باید برای مراسم شب هیئت پیامک میفرستادم. با یکی از دوستان هماهنگ کردم و فقط مانده بود هزینه شارژ سامانه را بریزم به حسابش. گشتیم و بالاخره چناران عابربانک شلوغی را پیدا کردیم و کار به سلامتی انجام شد. و من بعد آن تا بعد از قوچان در ماشین خواب بودم.

امین جوانشیر
۰۷:۱۵۳۰
شهریور

صبح دانشگاه فردوسی، آخرین روز دوره آموزشی بود. قرار بود آقای اکبری که خانم جان قربان ایشون رو معرفی کرده بودند، برای تدریس بیایند. به بچه ها اطلاع رسانی کرده بودیم ساعت 8 بیایند و 8:30 هم کلاس را شروع کنیم.

ساعت از 8:30 گذشته بود و شاید نزدیک 9 بود که هنوز استاد نیامده بود ...

امین جوانشیر
۲۰:۴۱۲۰
شهریور

روز بدی بود. یا درست ترش اینکه اتفاقات خوبی نیفتاد. روز خدا که بد نمیشود! این ما آدم ها هستیم که با رقم زدن اتفاقات میتوانیم روز خوب یا بد برای خود بسازیم.

هفته پیش بود که جلسه ای گذاشتیم با مدیران مسئول چند نشریه و گفتیم میخواهیم کارگاه آموزشی برگزار کنیم. چیزی که برای همه نیاز بود و حتی بعضی ها خودشان هم این نیاز را درک کرده بودند و اقداماتی کرده بودند و یا میخواستند بکنند. همه موافق برگزاری کارگاه. طرحی پیشنهادی و باز هم عدم مخالف یعنی موافقت جمعی. و این یعنی این تو فقط نیستی که میخواهی، بلکه همه میخواهند.

امین جوانشیر
۱۱:۴۷۱۱
شهریور

از 5 سال پیش که دانشجو شده بودم، با خانواده مسافرت نرفته بودم. تو این چند سال همیشه با رفقا و بچه های دانشگاه مسافرت میرفتم. اما امسال که با رفقا سفری نرفته بودم، تصمیم گرفته بودم با خانواده به مسافرت بروم. پدرم همیشه از نبود یک نفر از بچه ها در سفرها ابراز نارضایتی میکرد و به این خاطر این بار قصد داشتم در این سفر حضور داشته باشم. هر چند در این سفر خواهرم دیگر با ما نبود و زندگی مستقلی را تشکیل داده بود و به نوعی میتوان گفت بازهم یک نفر از خانواده مان کم بود.

امین جوانشیر
۲۳:۲۳۲۸
مرداد

امروز اولین روز چهاردهمین اجلاس بسیج اساتید در مشهد بود. مأموریت داشتم به عنوان خبرنگار در کنار دو نفر دیگه اخبار روز افتتاحیه رو انعکاس بدم. با اینکه از این نوع خبر فرستادن عجولانه اصلا خوشم نمیاد، ولی چاره ای نبود. سرعت حرف اول رو میزد. چون تجربه اولم بود، دست اول زیاد راحت نبود. اما بعدش دیگه مشکلی نبود. جالب اینه بعد از اینکه مراسم تموم شد، مسئول محترم خبرگزاری مون تو استان، یعنی خانم علیزاده، کلی از کارم تعریف کرد. و من به هدفم فکر میکردم و با خودم میگفتم: " شاید مجبور بشید یه روزی بچه هاتونو بفرستید با من مصاحبه کنند!!"   

امین جوانشیر