یادایام

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

سلام.
هیچ حرفی برای گفتن نیست؛
جز اینکه..
مینویسم تا بماند.

آخرین مطالب
  • ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۴۶ شله*
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

سه شنبه - 26 شهریور 1392 - دانشگاه فردوسی

شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۱۵ ق.ظ

صبح دانشگاه فردوسی، آخرین روز دوره آموزشی بود. قرار بود آقای اکبری که خانم جان قربان ایشون رو معرفی کرده بودند، برای تدریس بیایند. به بچه ها اطلاع رسانی کرده بودیم ساعت 8 بیایند و 8:30 هم کلاس را شروع کنیم.

ساعت از 8:30 گذشته بود و شاید نزدیک 9 بود که هنوز استاد نیامده بود ...

و از طرفی بچه ها هم دیگر رسیده بودند. شماره آقای اکبری را از به محسن دادم و گفتم که تماس بگیرد و ببیند استاد کجاست؟ دقایقی نگذشته بود که آمد و گفت یک خانم گوشی را برداشت و گفت من خانم اکبری هستم!! این را که گفت تازه فهمیدم به خاطر تشابه اسمی شماره خانم اکبری را به محسن داده ام. حالا هر چه میگردم شماره دیگری به نام اکبری پیدا نمیکنم و به ناچار شماره را دوباره از خانم جان قربان میگیرم و به محسن میگویم که تماس بگیرد. تماس برقرار میشود و صحبت میکنم. اما ظاهرا ایشان اصلا در جریان نیست. در حین صحبت تازه متوجه میشوم که چه شده است. سوتی در حد تیم ملی!! دیروز به جای اینکه پیامک زمان و مکان را به آقای اکبری بدهم، به خانم اکبری داده ام. و جالب اینکه ایشون هم جواب من رو دادند و من اصلا شک نکردم که این پیام برای شخص دیگری رفته باشد.

آقای اکبری برای آن روز برنامه دیگری ریخته بود و دیگر نمیتوانست بیاید و کس دیگری را هم نتوانست پیدا کند. و ما ماندیم و کلاس و بچه هایی که برای آموزش مباحث خبر و گزارش آمده بودند. تنها کاری که در آن لحظه میتوانستم انجام دهم، این بود که کلاس بیش از این معطل نماند. مجبور شدم خودم کلاس را شروع کنم. خدا خانم جان قربان را خیر دهد که جلسه قبل مشق شب به بچه ها داد و ما هم از همان جا شروع کردیم. سرصبح روزنامه گرفته بودم و بچه ها که می آمدند میگفتم عناصر و ارزش های خبری را در خبرهای صفحات پیدا کنند. و همین باعث شده بود دیر شروع شدن کلاس زیاد حوصله شان را سر نبرد.

برای اینکه وقت بیشتری گرفته شود، از خود بچه ها هم کمک میگرفتم و مشق های شب را با کمک آن ها بررسی میکردم و توضیح میدادم. بین کلاس بود که یادم آمد خانم علیزاده را گفته بودم بیاید. تماس گرفتم و گفت 4- 5 دقیقه دیگر میرسد. گویا خدا او را فرستاده بود. شرایط را توضیح دادم و گفتم به جای استاد میخواهیم بفرستیمش سر کلاس. چه کسی می فهمد استاد نیامده و اصلا چه اتفاقی افتاده است!؟ از خانم علیزاده انکار و از ما اصرار. گویا آمادگی نداشت. نهایتا فرصتی برای آماده شدن و ما تا آن موقع کمی دیگر سر کلاس بودیم و بعد هم پذیرایی تا باز هم وقت گرفته شود.

اولش خانم علیزاده میگفت کار نیم ساعت است و من ساعت 11 میخواهم بروم و ما میگفتیم شما تا 11:30 باشید بقیه اش را خودمان کار میکنیم. اما کلاس که شروع شد تا نزدیکای 12 ادامه داشت و ما نهایتا مجبور شدیم خودمان وقت را بهشان تذکر دهیم. فکر میکنم چون کلاس کارگاهی بود و مطالب خوبی هم بیان شد، خدا را شکر همه راضی بودند..

و این چنین بود که به یاری خدا دوره آموزشی نشریات با خوبی و خوشی به پایان رسید. و البته این پایان شروعی بود برای آینده..

۹۲/۰۶/۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
امین جوانشیر

دوره آموزشی

نظرات  (۱)

سلام
راست میگه من تایید میکنم...
حالا من بدبخت وبگو چی کشیدم پشت تلفن!!!نمیتونستم صحبت کنم ....
امین بگم خدا چکارت کنه!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">