یادایام

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

سلام.
هیچ حرفی برای گفتن نیست؛
جز اینکه..
مینویسم تا بماند.

آخرین مطالب
  • ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۴۶ شله*
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

۰۸:۱۲۱۹
آبان

توی ماشین نشسته بودم و منتظر

همسرم رفته بود تا پرچم گنبد سیدالشهدا رو بیاره تا ببریم یه جایی

پشت سر هم مداحی های گوشی رو که از بلندگوهای ماشین پخش میشد رد میکردم تا یه چیز خوب و مناسب بیاد

همه تکراری بود و اون چیزی نبود که دلم میخواست

بالاخره پرچم گنبد رسید و من هم تو دلم وقتی آخرین مداحی رو رد میکردم گفتم: "دیگه هر چی اومد.."

اولین چیزی که پخش شد این بود:

"السلام علیک یا اباعبدالله..."

🥺🥺

امین جوانشیر
۱۱:۵۳۱۷
آبان

به هر طریق ممکن که بود، با دخیل به پنجره فولاد امام رضا ع و دست توسل به مولا و مادرتون، امسال زائرتون شدیم

هرجوری بود خودتون راهیمون کردین و راه رو نشونمون دادین و در نهایت گوشه ای از کربلا هم جا و مکانمون دادین 

کی فکرشو می‌کرد!؟ حتی وقتی توی بین الحرمین هم قدم میزدیم باورمون نمی‌شد. درست مثل یک خواب و رویا که نمیدونستم ..

خوابم یا بیدارم

الان که بین حرم تو و علمدارم

اومدم اینجا توشه ی عمرمو بردارم

خوابم یا بیدارم.. 

همیشه بهمون گفته بودن امام حسین ع خودشو مدیون کسی نمیکنه؛ امام حسین ع خیلی لوطیه؛ ولی تا حسش نکنی برات باور نمیشه. باید خودشو حس کنی. بودنشو کنارت حس کنی. توجهشو کنارت حس کنی. نگاهشو به خودت حس کنی، تا متوجه بشی و به امام حسین ع ایمان بیاری ..

ایمان بیاریم به حسین ایمان بیاریم 

جای جای این سفر پر از عنایت بود؛ پر از سفارش بود؛ پر از نگاه و توجه بود

هر جا که برا زیارت میرفتیم نشونه می‌خواستیم برا قبولی زیارت. که یه چیزی بهمون بدن..

از خود نجف شروع شد. مگه میشه بابا سفارشتو به پسرا بکنه و پسرا حرف بابا رو پس بزنن؟! آرامشی که اونجا داشت هیچ جا نداشت. مثل خونه بابای آدم. اصلا دو ساعت خواب توی صحن مولا رو نمیشه توصیف کرد. و هر جا رفتیم بیشتر از یه چیزی بهمون نشونه دادن. وقتی نوکرای سیدالشهدا اینقدر مهمون نوازن، خود امام حسین مگه میشه مهمون نوازی نکنه:

- نگران برگشت از سامرا به شلمچه بودم. نزدیک غروب بود و صبح فردا بلیت پرواز داشتیم. مسیر طولانی و مسافر هم کم. به خروجی که رسیدیم اولین کسی که جلومونو گرفت گفت: "شلمچه؟"

- صبح رسیده بودیم نجف و دم دمای غروب بود که داشتیم برمیگشتیم. تشنه و گرسنه. از دلم رد شد گرسنه از نجف نریم.. فقط چند قدم جلوتر .. ساندویچ سیب زمینی و شربت آبلیمو .. انگار از بهشت غذا آورده بودن ..

- از حرم امام عسکری ع داشتیم برمیگشتیم. موکب ها جمع شده بودن. طبق معمول گفتیم یه چیزی بدین تا بدونیم قبول شده. راستش اصلا امیدی نداشتم چیزی نصیبمون بشه. تا یه قیمه عراقی دیدم سریع رفتم گرفتم که قبول شده باشه زیارتمون. اما خانومم گفت هوس شربت کردم. ناامیدتر از قبل داشتیم میرفتیم که یهو دیدیم دارن شربت میدن ..

- هزینه سفرمون ۱۰ میلیون شده بود و موجودی مون صفر. خانومم گفت من طلاهامو میفروشم. من موافق نبودم، ولی چاره دیگه ای هم نبود. تازه باز هم پولش جور نمی‌شد. تهش ۸میلیون میشد. شرایطی پیش اومد که دیگه راهی جز فروش نبود. خداروشکر که وابسته شون نبودیم. اما دل یه بچه تو اون النگوها بود و خانوادش شرایط خریدن نداشتن. امام حسین خودت درستش کن ...

به دو ساعت نکشید. یکی پیدا شد گفت ۱۰ میلیون برا هزینه سفرمون میده و ما باید ماهی یک میلیون برگردونیم.

خلاصه به هرطریق ممکن که بود

ناممکنو ممکنش کردی حسین

امین جوانشیر