یادایام

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

سلام.
هیچ حرفی برای گفتن نیست؛
جز اینکه..
مینویسم تا بماند.

آخرین مطالب
  • ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۴۶ شله*
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۶ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

۱۱:۵۳۱۷
آبان

به هر طریق ممکن که بود، با دخیل به پنجره فولاد امام رضا ع و دست توسل به مولا و مادرتون، امسال زائرتون شدیم

هرجوری بود خودتون راهیمون کردین و راه رو نشونمون دادین و در نهایت گوشه ای از کربلا هم جا و مکانمون دادین 

کی فکرشو می‌کرد!؟ حتی وقتی توی بین الحرمین هم قدم میزدیم باورمون نمی‌شد. درست مثل یک خواب و رویا که نمیدونستم ..

خوابم یا بیدارم

الان که بین حرم تو و علمدارم

اومدم اینجا توشه ی عمرمو بردارم

خوابم یا بیدارم.. 

همیشه بهمون گفته بودن امام حسین ع خودشو مدیون کسی نمیکنه؛ امام حسین ع خیلی لوطیه؛ ولی تا حسش نکنی برات باور نمیشه. باید خودشو حس کنی. بودنشو کنارت حس کنی. توجهشو کنارت حس کنی. نگاهشو به خودت حس کنی، تا متوجه بشی و به امام حسین ع ایمان بیاری ..

ایمان بیاریم به حسین ایمان بیاریم 

جای جای این سفر پر از عنایت بود؛ پر از سفارش بود؛ پر از نگاه و توجه بود

هر جا که برا زیارت میرفتیم نشونه می‌خواستیم برا قبولی زیارت. که یه چیزی بهمون بدن..

از خود نجف شروع شد. مگه میشه بابا سفارشتو به پسرا بکنه و پسرا حرف بابا رو پس بزنن؟! آرامشی که اونجا داشت هیچ جا نداشت. مثل خونه بابای آدم. اصلا دو ساعت خواب توی صحن مولا رو نمیشه توصیف کرد. و هر جا رفتیم بیشتر از یه چیزی بهمون نشونه دادن. وقتی نوکرای سیدالشهدا اینقدر مهمون نوازن، خود امام حسین مگه میشه مهمون نوازی نکنه:

- نگران برگشت از سامرا به شلمچه بودم. نزدیک غروب بود و صبح فردا بلیت پرواز داشتیم. مسیر طولانی و مسافر هم کم. به خروجی که رسیدیم اولین کسی که جلومونو گرفت گفت: "شلمچه؟"

- صبح رسیده بودیم نجف و دم دمای غروب بود که داشتیم برمیگشتیم. تشنه و گرسنه. از دلم رد شد گرسنه از نجف نریم.. فقط چند قدم جلوتر .. ساندویچ سیب زمینی و شربت آبلیمو .. انگار از بهشت غذا آورده بودن ..

- از حرم امام عسکری ع داشتیم برمیگشتیم. موکب ها جمع شده بودن. طبق معمول گفتیم یه چیزی بدین تا بدونیم قبول شده. راستش اصلا امیدی نداشتم چیزی نصیبمون بشه. تا یه قیمه عراقی دیدم سریع رفتم گرفتم که قبول شده باشه زیارتمون. اما خانومم گفت هوس شربت کردم. ناامیدتر از قبل داشتیم میرفتیم که یهو دیدیم دارن شربت میدن ..

- هزینه سفرمون ۱۰ میلیون شده بود و موجودی مون صفر. خانومم گفت من طلاهامو میفروشم. من موافق نبودم، ولی چاره دیگه ای هم نبود. تازه باز هم پولش جور نمی‌شد. تهش ۸میلیون میشد. شرایطی پیش اومد که دیگه راهی جز فروش نبود. خداروشکر که وابسته شون نبودیم. اما دل یه بچه تو اون النگوها بود و خانوادش شرایط خریدن نداشتن. امام حسین خودت درستش کن ...

به دو ساعت نکشید. یکی پیدا شد گفت ۱۰ میلیون برا هزینه سفرمون میده و ما باید ماهی یک میلیون برگردونیم.

خلاصه به هرطریق ممکن که بود

ناممکنو ممکنش کردی حسین

امین جوانشیر
۲۲:۳۰۰۴
خرداد

رفته بودم پارک وکیل آباد

وقتی برگشتم 40 تومان جریمه شده بودم

باورم نمیشد!! چند بار نقطه هاشو شمردم..

یعنی یه جوری شده بودم که داشتم کم کم از نظام و انقلاب و همه چی رو برمیگردوندم..   :))))

نشسته بودم تو ماشین و به این فکر میکردم که قیمت کارای بعدی رو ببرم بالا که ..

افسره از روبرو پیداش شد

هر چی ماشین جلو ما بود، در عرض چند ثانیه ناپدید شدند

ولی من با خونسردی تمام نشسته بودم تو ماشین و با تلفن همراه صحبت میکردم..

اومد نزدیکم؛

تلفن رو قطع کردم ببینم چی میگه

گفت: "جریمه هم که شدی.. تو جوون آخه برا چی.."

یعنی طرف بیشتر از خود من دلش سوخته بود

گفتم حالا تخفیف میدادی خب..

گفت بچه خوبی هم که هستی..

گواهی نامه و برگه جریمه تو بده

میخواست 20 تومان بنویسه که با یه کم مظلوم نمایی 10 تومانش کرد..

یعنی باورتون نمیشه کم مونده بود فقط شعار بدم: مرگ بر امریکا..     خخخخخخخخخ

امین جوانشیر
۱۸:۰۵۲۷
اسفند

سال 94 هم با تمام غم‌ها و شادی‌هاش، آخرین نفس‌هایش را می‌کشد و پایانی می‌شود بر شروع سالی جدید به نام 95. به مانند همه بنده‌های خدا، آرزوها و اهداف و برنامه‌هایی داشتم که به بعضی‌شان رسیدم و به بعضی دیگر، نه. اما در عوض دست تقدیر و روزگار چیزهای دیگری بجایش برایم به ارمغان آورد و گاهی هم دنیا را مطابق میلم ورق نمی‌زد. در هر حال برای سالی جدید، لازم است در کنار اهداف و برنامه‌های جدید، دستی هم بر سر آن‌هایی که به سرانجام نرسیدند بکشیم و آپدیتشان کنیم و با عزمی راسخ‌تر، با توکل به خداوند در مسیر رو به جلو حرکت کنیم. و البته از شکست‌ها و غم‌های پشت‌سر گذاشته هم درس عبرت بیاموزیم و شکرگذار خداوند باشیم..

این‌ها تنها بخشی از آن چیزی است که در سال 94 برای من اتفاق افتاد ...

امین جوانشیر
۱۶:۱۹۰۸
بهمن


امتحان داشتیم؛ ساعت 6

ساعت 4 شروع کردم به خوندن :)))

تا یه ربع به 6

وسطشم یه چرتی زدم

یعنی چسبیدها... :)

6:10 دقیقه هم رسیدم سر جلسه

یه سوالشو بلد نبودم

به استاد گفتم: "استاد از سوال 8 منظور خاصی داشتید!؟!؟!؟"  :)

برگشت بهم گفت: "از همه سوالا منظور خاصی داشتم.."

...................

چند دقیقه گذشت

یه دفعه زد زیر خنده

گفت: "خندم گرفته میگه منظور خاصی داشتید..!!؟؟"   :)))


امین جوانشیر
۰۰:۱۱۲۲
دی

پس از مدت‌ها پیامکی از طرف سید داوود آمده بود و جویای احوالم شده بود. جوابش را موکول کردم به بعد. اما ساعاتی نگذشته بود که این بار صدای زنگ گوشی و نمایش نامش بر روی صفحه آن، تعجبم را برانگیخت. قضیه باید فراتر از یک احوال پرسی ساده می‌بود.

جدای از احوالات، داوود تقاضای دیدار حضوری داشت. بین صحبت‌ها خبر دوربین خریدنم را که دادم، بهانه شیرینی خریدن هم دستش آمد. از همان شیرینی‌هایی که وقتی دوستانمان چیز جدیدی میخرند باید بدهند. از همان‌هایی که ده‌ها هزار تومان برای شیرینی دهنده آب میخورد. حتا اگر دو نفر باشیم..

قرار شد فردا وقتمان را با هم هماهنگ کنیم.

8:30 شب، میدان جانباز.

مهربان شده بود. خیلی مهربان..

از آن دست آدم‌هایی است که وقتی خیلی مهربان می‌شوند و یا وقتی خیلی ناراحت، باید ازشان ترسید..

قبلا قضیه شیرینی دادن را رد کرده بودم. چون میخواستم با وسیله جدیدی که قرار است بخرم یکجا شیرینی بدهم. اما زمانی که داوود گفت: «بریم شام بخوریم» نتوانستم بگویم نه. با سابقه‌ای که از او داشتم، آمادگی ضمنی برای پذیرش پیشنهادش وجود داشت.

***

مقصدمان پیتزا شوپه بود اصلا این داوود حتما باید هرجا تابحال نرفته، ما را ببرد و هر غذایی هم تابحال مزه‌اش را نچشیده، بچشد. پیشنهادش غذایی امریکایی بود. امریکن نمیدونم چی چی .. از همون اسم‌های اجغ وجغی که روی فست فودها زیاد میگذارند.. و البته خیلی‌ها هم برای کلاسش اول سفارش میدهند و بعد پوزش را ..

غذایی سه نفره و به مبلغ 32 هزار تومان. سه نفر بودیم و یکی از دوستانمان هم همراهمان.

هرچقدر برگه سفارش را بالا و پایین کردم چیز مناسب تری پیدا نکردم. بحساب مراعات حالمان را هم کرده بود. خواستم کیف پولم را از داخل کیف دستی‌ام بردارم و برای سفارش بروم که هر چه بالا و پایین کردم، کیف پولی در کار نبود. کیف پولم را داخل ماشین جا گذاشته بودم...

و این شد که شدیم مهمان سید داوود عزیز و او شد پرداخت کننده فاکتور شام آن شب.

وقتی پیامک برداشتی از حسابش را میدید، چهره‌اش دیدن داشت.

ناقابل؛ با مخلفاتش 48500 تومان.

امین جوانشیر
۲۰:۴۲۰۶
دی

گاهی وقت ها با خودم فکر میکنم اگه پول داشتم چی کار میکردم و چی کار نمیکردم. برای ما بچه هیئتی ها راه پول خرج کردنمون هم مشخصه. ماشین بخریم که بریم هیئت، خونه بزرگ بخریم که بتونیم توش هیئت بگیریم، اصلا بتونیم بانی روضه بشیم و از گریه کنا و سینه زن ها پذیرایی کنیم و خیلی کارهای دیگه. مثلا از پارسال بد تو فکرمه که محرم اتاقم رو مشکی بزنم. یا مثلا یه بار 48تم من بانی مراسممون بشم. یا بتونم یه هیئت مجازی راه بندازم. کار زیاده ولی اجرا شدنش پول میخواد. خداکنه خدا برسونه بتونیم تو این راه خرج کنیم.

امین جوانشیر