یادایام

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

سلام.
هیچ حرفی برای گفتن نیست؛
جز اینکه..
مینویسم تا بماند.

آخرین مطالب
  • ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۴۶ شله*
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۶ مطلب با موضوع «خدمت» ثبت شده است

۱۲:۳۵۱۸
آبان

از ناحیه با بچه ها پیاده انداخته بودیم به سمت کوهسنگی. حدود هفت و نیم صبح، من و آرش و میلاد و رضا و مسعود. طبق معمول، صبحانه در حد متوسطی خورده بودم. ارده و عسل و یک لیوان شیر که گرچه حجم زیادی نداشت، اما به اندازه کافی کامل به نظر می‌رسید.

قسمتی از مسیر، من و آرش چند قدمی از بقیه فاصله گرفته بودیم و در حال صحبت بودیم که فضای باغ گونه بستنی غدیر و قادر خیابان کوهسنگی مثل همیشه نگاهمان را به سمت خودش کج کرد و تابلوی "فرنی داغ" آن، حرفمان را برید و فکر خوردن یک فرنی داغ را به سرمان انداخت.

بقیه بچه ها را هم هر طور بود راضی کردیم. قرار شد آرش مادر خرج شود و حساب کند. اولین بار بود داخل این مجموعه می‌آمدم. فضا فوق العاده بود. دکور و تزئینات حرف نداشت. قیمت را نپرسیده، به تعدادمان سفارش دادیم و لحظاتی بعد، کاسه های فرنی بود که با تزئین پسته و دارچین و یه چیز دیگه به همراه نان قاق کنجدی، روی میزمان قرار می‌گرفت. زیبایی و تزئین غذا و شیک بودن فضا، اشتهای هر بنی بشری را باز می‌کرد. صدای رادیو صبحگاهی هم فضا را خاص تر و دلنشین تر کرده بود.

به امید برنده شدن در قرعه کشی، فرم نظرسنجی‌ای را با گزینه های خوب و عالی پر کرده و تنها به این  فکر می‌کردم که: "حتما یک بار با خانمم اینجا بیایم.."

پی نوشت: چون همه آب کله دوست ندارند، این واسه اونا..

امین جوانشیر
۱۵:۳۷۱۴
آبان

در این چند ماهه، متوجه شدم دوستان ارادت زیادی به آب کله دارند و هر وقت صحبت از صبحانه می‌شود، اولین گزینه روی میز همان است. گزینه ای که برای من حتا آخرین هم نیست و جنابتان هیچ ارادت و تمایلی به آب کله که ندارد بماند، کمی تا قسمتی چندشش هم می‌شود. از این جهت است که دنیا تا بحال آب کله خوردن مان را به چشم ندیده است. هر چند گه گداری وسوسه یک بار تجربه کردن، گاهی هواییمان میکرد، اما توفیق حاصل نشده بود تا اینکه..

با تعدادی از دوستان و همکاران برای مأموریت عازم تربت حیدریه بودیم. چون بنا بود صبح زود حرکت کنیم، پیش بینی صبحانه کاملا منطقی و بجا بود. با این حال همان چند لقمه پنیر و گردو اول صبح، کار خودش را کرده بود و تا ساعت 9 صبح که تربت، جلوی کله پزی ایستاده بودیم، مانع از گرسنگی شده بود، اما مانع از صبحانه مفصل و مجدد نمیشد. توفیقی اجباری بود برای اولین تجربه آب کله و من در انتظار چشیدن طعم آن برای اولین بار..

گارسونِ (!) جوان کله پزی، کاسه ها را یکی یکی می آورد و روی میز میگذاشت. واقعیتش نمیدانم چه شد که در همان نگاه اول، ارتباط خاصی بین من و کاسه آب کله به وجود آمد و بد مهرش به دلم افتاد. قیافه اش داد میزد که باید خوشمزه باشد. و از قضا بد خوشمزه هم بود. بعد از آن هم سفارش بناگوش بود که روی میز قرار میگرفت. هرچند چندان مطابق میل من که تنها گوشت خالص میخورم نبود، ولی چشممان را بستیم و سعی کردیم از خالص‌ترهایش بخوریم..

و عجب خوردنی و عجب طعمی و عجب لذتی..

حیف.. حیف که تا بحال چه صبحانه های مفصلی را از دست داده بودم.. و یقینا محال است از این پس اسم آب کله بیاید و من شانه خالی کنم..


امین جوانشیر
۲۱:۳۸۱۷
اسفند

امروز روز آخر دوره تکمیلی بود. جالب اینکه سالروز شهادت سردار رشید سپاه، حاج ابراهیم همت هم بود. از سه شنبه هفته پیش رفته بودیم اردو و امروز دیگه روز آخر بود. 4 شب و 5 روز مثلا اردوی آموزشی نظامی. شب اول با شلیک تیر مشقی بیدارمون کردند، شب دوم رفتیم پیاده روی شبانه و شب سوم و چهارم هم راحت خوابیدیم. روزهاشم روز اول چادر زدیم، روز دوم آتش و حرکت، روز سوم کمین که البته ما نگهبانی بودیم و روز چهارم هم پیاده روی با تمام تجهیزات. سخت ترین قسمتش همین بود. چون لوازم سنگین بود حسابی رسمون کشیده شد.

امین جوانشیر
۰۶:۴۱۱۰
اسفند

رمضان زاده از بچه های شوخ و شلوغ کلاس بود که نبودنش واقعا به چشم میومد. بسته به ویژگی های مربی هامون، بعضی ها باهاش برخورد خوبی داشتند و بعضی ها هم نه. مخصوصا این آخر کاری ها. این سومین دوره ای بود که شرکت میکرد. یکیشو میدونم به خاطر مشکلاتی که داشته انصراف داده و اون یکی دیگه رو فکر میکنم ردش کردند. ولی مطمئن نیستم. این دوره هم یکی دو باری برای تعهد رفته بود گلبهار. ولی باز هم این بشر دست خودش نبود..

امین جوانشیر
۲۱:۵۰۲۰
بهمن

وقاری مربی نظام جمعمون بود. از همه مربی ها سخت گیرتر. البته من خودم خیلی ازش خوشم میاد. بچه ها هم فکر کنم همینطور. یه جورایی نمک دوره است. به این معنی که اگه نباشه دوره خیلی دیگه نازنازی میشه. یعنی طوری شده نباشه دلم براش تنگ میشه. آدم متواضعیه. البته خودش میگه باخرد چیز دیگه ایه..

امین جوانشیر
۱۷:۱۴۱۸
بهمن
مربیان دوره حسابی با بچه ها پا هستند. البته گاهی بعضی هاشان سخت گیری میکنند، اما آن طرف جو خیلی دوستانه است و بچه ها نوعی از آزادی را دارند. دیگه رسم شده که وقتی بچه ها چیزی رو از مربی بخوان، رمضان زاده که از بچه های سیدآباده، بلافاصله خودجوش میگه: برای سلامتی آقای مثلا احمدی صلوات.. و همه هم همراهی میکنند. جالب اینه گاهی اوقات که کس دیگه ای میخواد این جمله رو بگه، زیاد تحویل گرفته نمیشه، ولی رمضان زاده شده لیدر گروهان و هرچی بگه بچه ها پشتش پایه هستند. این قضیه هم بیشتر وقتی جلوه میکنه که بچه ها میخوان یه کمی زودتر تعطیل بشن و برن خونه.
امین جوانشیر