یادایام

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

سلام.
هیچ حرفی برای گفتن نیست؛
جز اینکه..
مینویسم تا بماند.

آخرین مطالب
  • ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۴۶ شله*
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

قیام برای عدالت

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۴۱ ق.ظ

رمضان زاده از بچه های شوخ و شلوغ کلاس بود که نبودنش واقعا به چشم میومد. بسته به ویژگی های مربی هامون، بعضی ها باهاش برخورد خوبی داشتند و بعضی ها هم نه. مخصوصا این آخر کاری ها. این سومین دوره ای بود که شرکت میکرد. یکیشو میدونم به خاطر مشکلاتی که داشته انصراف داده و اون یکی دیگه رو فکر میکنم ردش کردند. ولی مطمئن نیستم. این دوره هم یکی دو باری برای تعهد رفته بود گلبهار. ولی باز هم این بشر دست خودش نبود..

بعد نماز و ساعت آخر بود و بحث حفاظت اطلاعات داشتیم. مربی محمدزاده بود. کلی ادعاش میشد. میگفت من آدم خشکی نیستم و دوست ندارم کلاس هام اینطوری باشه. ولی دقیقا برعکس بود. هیچ کدوم از بچه ها ازش خوششون نمیومد. اون روز هم از صبح تا شب به خاطر کارش با کلی زندانی سروکله زده بود و حالا رسیده بود به حضور ما. خب خودتون تصور کنید دیگه. از صبح با زندانی ها سروکله بزنی، اعصابت چه طوری میشه. کار نداریم به این آقای رمضان زاده ی ما تذکر داد گفت هیچی حرف نزن که کلاس از دستش خارج نشه. ولی رمضان زاده با اینکه خیلی تلاش کرد ولی نتونست. جالب اینه رمضان زاده با اینکه جو کلاس رو شاد میکنه ولی معمولا حرف هاش استاندارده و به کسی هم بی احترامی نمیکنه. مثلا میگه برای سلامتیه آقای محمدزاده صلوات.. و از این جور موارد. اما آقای محمدزاده جلوی همه به رمضان زاده گفت من شما رو تأیید نخواهم کرد. و این یعنی از دوره حذف. اونم بعد 40 روز. ظاهرا گفته بود اگه رمضان زاده تأیید شد اسمم و عوض میکنم یا همچین چیزی..

بعد کلاس امیرسلطانی و چند نفر دیگه از بچه ها رفتیم سراغ مربی. مجید بود، آقای معصومی و ارشد (علیزاده) و آقای حسن زاده هم بودند. من و نوید هم اضافه شدیم. حالا هر چی ما میگفتیم، مگه قبول میکرد!؟ پاشو کرده بود تو یه کفش که الا و بلا چون من جلو جمع حرف زدم، نمیتونم از حرفم برگردم. خود رمضان زاده هم بود. بنده خدا به التماس افتاده بود. من که اگه بودم خودمو حاضر نبودم جلو همچین کسی کوچیک کنم. میگفت این اگه بیاد توی سپاه مشکل درست میکنه. گفتیم خب عیب نداره، شما اینو تأیید کنید، بگید بره ارتش یا نیروی انتظامی. اما باز هم قبول نمیکرد. میخواستم بهش بگم شما این کارو به خاطر خدا نمیکنید، بلکه فقط به خاطر این میکنید که حرف خودتون که جلوی جمع زدید، دو تا نشه و ... ولی راستش نگفتم.. و ای کاش میگفتم..

فردای اون روز که داشتیم برمیگشتیم مشهد، توی مسجد وسط راه، موقع نماز، آقای باخرد رو دیدیم. باز هم امیر اومد و گفت الان آقای باخرد هست، بریم درباره رمضان زاده باهاش صحبت کنیم. گفتم باشه و رفتیم. چون رمضان زاده قبلا هم رفته بود پیش باخرد، میشناختش و با روحیاتش آشنا شده بود. بعد از شنیدن صحبت هامون، گفت خیالتون راحت. من باید افراد رو تأیید کنم و ایشون رو هم تأیید میکنم. شما هم میتونید بعد از اینکه کار تموم شد، یه نامه برای محمدزاده بفرستید و بگید اسمشو عوض کنه..

خدایی خیلی از برخورد باخرد حال کردیم. فوق العاده بود. اصلا همه عاشق رفتارش شده بودیم. حالا بعد شما بیا یه حرف درست بزن. به این میگن کار فرهنگی..

یاَیُهَا الَذینَ ءامَنوا کونوا قَوامینَ بِالقِسط شُهَداءَ لِلهِ

ای کسانی که ایمان آورده اید، پیوسته به عدالت قیام کنید و برای خدا گواهی دهید

نساء-135

۹۲/۱۲/۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
امین جوانشیر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">