16، 17، 18، 19، 20، 21، 22. اینها شماره نیست. اینها سن جوانهایی است که وقتی در گلزار شهدای بهشت رضا بر سر مزارشان قدم میزنم، توجهم را به خودشان جلب میکنند. دیدن تصویری نوجوانانه از یک شهید، نقش بسته بر روی سنگ مزار، برای توقفی در این میان کافی است.
سن: چهارده سال.
سرم را برمیگردانم. نوجوانی که از بستگان است را صدا میزنم. میگویم: "چند سالت است؟"
میگوید: "13 سال"
میگویم: "این هم 14 سالش بوده؛ یک سال از تو بزرگتر.."
نوجوان چند لحظه ای درنگ میکند و خیره میشود به سنگ قبر..
میگذرد. شاید بیشتر از یک ساعت بعد. همان نوجوان دوباره بر سر مزار همان شهید میآید. این بار با دوست و همبازیش و همان جملات مرا برایش تکرار میکند.
دقایقی مینشینند. هر چه سعی میکنم حرفهایشان را بشنوم، سروصدای محیط نمیگذارد. اما بیشتر از این در این فکرم که در ذهن این دو نوجوان، چه میگذرد..!؟