مقدمه سفرنامه سفر به ولایت همسایه

از 5 سال پیش که دانشجو شده بودم، با خانواده مسافرت نرفته بودم. تو این چند سال همیشه با رفقا و بچه های دانشگاه مسافرت میرفتم. اما امسال که با رفقا سفری نرفته بودم، تصمیم گرفته بودم با خانواده به مسافرت بروم. پدرم همیشه از نبود یک نفر از بچه ها در سفرها ابراز نارضایتی میکرد و به این خاطر این بار قصد داشتم در این سفر حضور داشته باشم. هر چند در این سفر خواهرم دیگر با ما نبود و زندگی مستقلی را تشکیل داده بود و به نوعی میتوان گفت بازهم یک نفر از خانواده مان کم بود.

صحبت سفر از مدت ها پیش مطرح بود. اوایل در حد گمانه زنی و حرف و بعدها جدی تر. و خدا را شکر که به انجام رسید. البته چند نکته قبل از سفر برای من قابل توجه بود. اول اینکه یکی دو روز قبل سفر یه پیشنهاد کاری خوب بهم شد. 12 شبانه روز 400 هزار تومن. از این جهت که در یک بازه زمانی کوتاه این مبلغ بدست میومد، خیلی عالی بود. ولی قیدشو زدم. چون اواخر شهریور ماه به خاطر کارهایی که باید انجام میدادم و یکسری دلایل دیگه، امکانش وجود نداشت. نکته دوم هم اینکه همون روز حرکت یا روز قبلش خواب بدی دیدم. خواب دیدم تصادف کردیم و تصادف بدی هم بود. استخاره که گرفتم خوب اومد و گفته بود که مشورت کنم. من هم مسأله رو با پسرعمویم که روحانی بود مطرح کردم و گفت صدقه بدید و برید. و اینطوری شد که رفتیم و خدا را شکر با خوبی و خوشی هم تمام شد.

و اما این سفرنامه اولین سفرنامه ای است که در سفر نوشته ام. قبل از این چند مورد گزارش سفر نوشته بودم و حتی سعی کرده بودم سفرنامه سفر حج را هم بنویسم که به خاطر اینکه این تصمیم بعد از سفر بود و بسیاری از مسائل را فراموش کرده بودم، موفق به انجامش نشدم. در عین حال تجربه اول است و خالی از ایراد و اشتباه نیست. ولی میتواند شروعی باشد برای کسب تجربه و پیشرفت در آینده؛ به امید خدا.