یادایام

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

سلام.
هیچ حرفی برای گفتن نیست؛
جز اینکه..
مینویسم تا بماند.

آخرین مطالب
  • ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۴۶ شله*
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۱۸:۳۸۲۱
آبان

رفته بودم سینما فیلم "محمد رسول الله (ص)" رو ببینم

فیلم چند تا صحنه خاص برام داشت..

قحطی آب رو نشون میداد، من اشک میریختم..

پیامبر رو نشون میداد که به مردم قحطی دیده آب میداد، من اشک میریختم..

بچه ها رو نشون میداد که دستاشونو بسته بودند، من اشک میریختم..

همین دیگه..

ذهنمون منحرفه..


امین جوانشیر
۱۲:۳۵۱۸
آبان

از ناحیه با بچه ها پیاده انداخته بودیم به سمت کوهسنگی. حدود هفت و نیم صبح، من و آرش و میلاد و رضا و مسعود. طبق معمول، صبحانه در حد متوسطی خورده بودم. ارده و عسل و یک لیوان شیر که گرچه حجم زیادی نداشت، اما به اندازه کافی کامل به نظر می‌رسید.

قسمتی از مسیر، من و آرش چند قدمی از بقیه فاصله گرفته بودیم و در حال صحبت بودیم که فضای باغ گونه بستنی غدیر و قادر خیابان کوهسنگی مثل همیشه نگاهمان را به سمت خودش کج کرد و تابلوی "فرنی داغ" آن، حرفمان را برید و فکر خوردن یک فرنی داغ را به سرمان انداخت.

بقیه بچه ها را هم هر طور بود راضی کردیم. قرار شد آرش مادر خرج شود و حساب کند. اولین بار بود داخل این مجموعه می‌آمدم. فضا فوق العاده بود. دکور و تزئینات حرف نداشت. قیمت را نپرسیده، به تعدادمان سفارش دادیم و لحظاتی بعد، کاسه های فرنی بود که با تزئین پسته و دارچین و یه چیز دیگه به همراه نان قاق کنجدی، روی میزمان قرار می‌گرفت. زیبایی و تزئین غذا و شیک بودن فضا، اشتهای هر بنی بشری را باز می‌کرد. صدای رادیو صبحگاهی هم فضا را خاص تر و دلنشین تر کرده بود.

به امید برنده شدن در قرعه کشی، فرم نظرسنجی‌ای را با گزینه های خوب و عالی پر کرده و تنها به این  فکر می‌کردم که: "حتما یک بار با خانمم اینجا بیایم.."

پی نوشت: چون همه آب کله دوست ندارند، این واسه اونا..

امین جوانشیر
۱۵:۳۷۱۴
آبان

در این چند ماهه، متوجه شدم دوستان ارادت زیادی به آب کله دارند و هر وقت صحبت از صبحانه می‌شود، اولین گزینه روی میز همان است. گزینه ای که برای من حتا آخرین هم نیست و جنابتان هیچ ارادت و تمایلی به آب کله که ندارد بماند، کمی تا قسمتی چندشش هم می‌شود. از این جهت است که دنیا تا بحال آب کله خوردن مان را به چشم ندیده است. هر چند گه گداری وسوسه یک بار تجربه کردن، گاهی هواییمان میکرد، اما توفیق حاصل نشده بود تا اینکه..

با تعدادی از دوستان و همکاران برای مأموریت عازم تربت حیدریه بودیم. چون بنا بود صبح زود حرکت کنیم، پیش بینی صبحانه کاملا منطقی و بجا بود. با این حال همان چند لقمه پنیر و گردو اول صبح، کار خودش را کرده بود و تا ساعت 9 صبح که تربت، جلوی کله پزی ایستاده بودیم، مانع از گرسنگی شده بود، اما مانع از صبحانه مفصل و مجدد نمیشد. توفیقی اجباری بود برای اولین تجربه آب کله و من در انتظار چشیدن طعم آن برای اولین بار..

گارسونِ (!) جوان کله پزی، کاسه ها را یکی یکی می آورد و روی میز میگذاشت. واقعیتش نمیدانم چه شد که در همان نگاه اول، ارتباط خاصی بین من و کاسه آب کله به وجود آمد و بد مهرش به دلم افتاد. قیافه اش داد میزد که باید خوشمزه باشد. و از قضا بد خوشمزه هم بود. بعد از آن هم سفارش بناگوش بود که روی میز قرار میگرفت. هرچند چندان مطابق میل من که تنها گوشت خالص میخورم نبود، ولی چشممان را بستیم و سعی کردیم از خالص‌ترهایش بخوریم..

و عجب خوردنی و عجب طعمی و عجب لذتی..

حیف.. حیف که تا بحال چه صبحانه های مفصلی را از دست داده بودم.. و یقینا محال است از این پس اسم آب کله بیاید و من شانه خالی کنم..


امین جوانشیر
۱۰:۰۷۰۴
آبان

ظهر تاسوعا بود. وسط حسینیه ایستاده بودیم و عزادارا رو راهنمایی میکردیم. من بودم و علی و سید حامد.

حامد از آخر حسینیه در حال اومدن بود و یه پارچه قرمز هم دستش.

به من که رسید آورد جلوی صورتم و گفت: "پرچم گنبده.."

شما باشید چی کار میکنید!؟

بعد هم با خودش برد. فقط داشتم به این فکر میکردم که ای کاش لحظاتی بیشتر طول میکشید..

پرچم گنبد حضرت عباس (ع) بود که دیشب آمده بود توی جلسه. هفته پیش شب جمعه هم پرچم گنبد امام حسین (ع) مهمون هیئت بود و صفای خاصی هم به مجلس داده بود. ولی من دستم به هیچ کدومشون نرسیده بود..

از آخر هم پرچم خودش رسید..

..........

برمشام جان دوباره بوی غم رسید

دیگه نوکرت به نقطه ی عدم رسید

من که به حرم نمیرسم خدا رو شکر

باز دوباره پرچم تو از حرم رسید


امین جوانشیر
۱۸:۴۸۱۹
مهر

شاید شنیدن یا دیدن کلمه "جیوگی"، برای شما هم علامت هایی از سوال و تعجب ایجاد کند که چیست و به چه معناست. "جیوگی" برنامه ای است از شبکه دو سیما. برنامه ای آنقدر متفاوت که در اولین دیدار با آن، با تمام کم حوصلگی ها و کارهای متعدد، پای آن مینشینم و آن را تا انتها میبینم.

گروهی دور هم جمع شده اند. با تفکرات متفاوت و گرایش های مختلف. حتا با ظواهر ناهمگن با هم و البته همگی استاندارد. نشسته اند روی صندلی های مکعب شکل مقابل دوربین. فکر میکنند و حرف میزنند و بحث میکنند. یکی نظرش را میگوید و دیگری نظریه اش را رد میکند. آن یکی در دفاع از او سخن میگوید و بعد آن یکی موضع سختی در مقابلش میگیرد. تا بحث بالا نگرفته، مجری قضیه را فیصله میدهد و مدیریت بحث را دست میگیرد. گاهی با آیتمی در میان برنامه و گاهی با یک سوال یا فرستادن نوبت برای شخصی دیگر. همه هم توجیه اند که برنامه تلویزیونی است و فقط باید بحث کنند و نظرشان را بگویند و تلاش کنند برای اثبات آن. همان چیزی که به آن معتقدند. و بعد از آن، این مخاطبین هستند که تصمیم میگیرند کدام نظر را بپذیرند.

بحث دیشبشان مدرنیته و سنت ها بود. هر کس نظر خودش را میگفت. یکی در تأیید و دیگری در رد آن. جای من نه خالی. اما نظر که داریم..

مدرنیته و سنت را نمیتوان مطلق به حساب آورد. یعنی نمیشود گفت مدرنیته تنها و یا تنها سنت ها. باید تلفیقی از این دو وجود داشته باشد. مثلا خود من؛ به شدت به سنت ها علاقه مندم. برای مثال: قرمه سبزی را به پیتزا ترجیح میدهم. هر چند هیچ چیز جای دیزی را نمیگیرد. روحم با ورزش باستانی به پرواز در می‌آید. موسیقی سنتی را بیشتر از نوع پاپش میپسندم. لباسی که میپوشم لباسی معمولی است. همین پیراهن ساده را به تمام لباسهایی که ماه به ماه و سال به سال مد میشوند ترجیح میدهم. معماری سنتی هم که دیگر هیچ.. اما از آن طرف گوشی همراه دارم. لپ تاپ دارم. دوربین دیجیتال هم دارم. ماشین سوار میشوم و خیلی چیزهای دیگر. اطرافم پر است از ابزارهای مدرن روز. آنها سنت ها بودند و اینها مدرنیته.

برای زندگی در دنیای امروز باید هر دو را داشت. آنی که فقط یکی را داشته باشد، برای زندگی در این دنیا، به مشکل میخورد. با مدرنیته شدن نمیتوان همه چیز را بدست آورد. انسانها اگر بخواهند فقط و فقط مدرنیته زندگی کنند، بعضی چیزها را باید از دست بدهند. بعضی چیزهایی که شاید برایشان گران تمام شود. اگر کسی هم بخواهد فقط سنتی زندگی کند، او هم چیزهای بیشماری را از دست خواهد داد.

سنت ها فرهنگ ما هستند و مدرنیته ابزار روز دنیا. باید هر دو را داشت. آنچه که مربوط به ابزار است باید مدرن باشد و آنچه که مربوط به فرهنگ باید سنت بماند. چرا که سنت برگرفته از آیین و دین ماست. و مشکل دقیقا همینجاست که عده ای مدرنیته بودن را در تغییر در سنتهای فرهنگی میدانند در کنار تغییر در ابزارهای سنتی. یعنی تغییر در آیین و دین. و این چیزی جز یک اشتباه تاریخی و فرهنگی بزرگ نخواهد بود.

هر کدام سرجای خودش باید باشد..

امین جوانشیر
۰۰:۳۶۱۶
مهر

مدت‌ها بود نهج‌البلاغه را ورق نزده بودم.

امشب خواندم..

فقط یک صفحه؛

همان یک صفحه هم کافی بود برای درگیری ذهن.

اصلش هم همین است؛ تا نفهمیدی، سراغ بعدی نروی..

-----------------

به این فکر میکنم که هر چیزی می و باده ای دارد برای مست شدن. و هم‌چنین دنیا هم.

یک دنیاست و آرزوهایش. یک دنیاست و خواستنی‌هایش؛ یک دنیاست و شادی‌های بی حدّش..

شادی‌های رسیدن به آرزوها و خواستنی‌هایش

و این همان می و باده دنیاست..

آدمی را بدجور مست می‌کند.

آنقدر که هیچ نمیفهمد. یا شاید حواسش نیست؛ که اینجا، دنیاست..

اینجا خانه نابود شدن است

اینجا جای رنج بردن و عبرت گرفتن است

اینجا نعمت‌هایش یک آن دگرگون میشود و بلاهایش ناگهان نازل میشود

اینجا شادی‌هایش فریبنده است

سیراب شدنش تشنگی زاست و مرگش، ناگهانی‌تر..

اینجا آدم‌ها نزدیک‌اند به مردگان و مردگان دورند از آدمیان

اینجا دنیاست..

سرمست دنیا که باشی، این‌ها را نمی‌فهمی..


پی‌نوشت: هر چیزی به اندازه اش؛ هم شادی‌ها و هم آرزوها. تعادلش خوب است.

تا آنجا که آدمی را سرمست نکرده باشد..

امین جوانشیر
۲۳:۴۰۰۹
مهر
خواستم بگم اگه اینجا چیزی نمینویسم، به این معنی نیست که اصلا نمینویسم
روزمرگی‌های روزانه رو توی سررسیدم مینوسیم
یه جورایی راحت تره
بعضی‌هاشم خصوصی تره
اینطوریاس..

امین جوانشیر
۱۶:۳۱۰۲
شهریور
چه بلایی است سر دانش آموزانمان آمده، نمی‌دانم، که همه یا در فکر مهندسی‌اند، یا پزشکی.
تنها چیزی که فرقی نمی‌کند، دانشگاه است. خواه دولتی باشد، یا آزاد یا غیرانتفاعی یا پیام نور و یا حتی علمی کاربردی. فقط و فقط مهندسی باشد. حتا اینکه بعدها کار هم برایش پیدا شود یا نه، فعلا مهم نیست. مهم مهندسی است.
برادرم که این روزها درگیر و دار انتخاب رشته دانشگاهی است، من را یاد خودم می‌اندازد.
همان روزهایی که باید انتخاب رشته می‌کردم. تنها 13 انتخاب که یادم نمی‌آید آیا غیر از مهندسی چیز دیگری هم داشت یا نه..
امین جوانشیر
۱۵:۱۸۲۹
مرداد

16، 17، 18، 19، 20، 21، 22. این‌ها شماره نیست. این‌ها سن جوانهایی است که وقتی در گلزار شهدای بهشت رضا بر سر مزارشان قدم میزنم، توجهم را به خودشان جلب می‌کنند. دیدن تصویری نوجوانانه از یک شهید، نقش بسته بر روی سنگ مزار، برای توقفی در این میان کافی است.

سن: چهارده سال.

سرم را برمیگردانم. نوجوانی که از بستگان است را صدا میزنم. میگویم: "چند سالت است؟"

میگوید: "13 سال"

میگویم: "این هم 14 سالش بوده؛ یک سال از تو بزرگتر.."

نوجوان چند لحظه ای درنگ میکند و خیره میشود به سنگ قبر..

میگذرد. شاید بیشتر از یک ساعت بعد. همان نوجوان دوباره بر سر مزار همان شهید می‌آید. این بار با دوست و هم‌بازیش و همان جملات مرا برایش تکرار میکند.

دقایقی می‌نشینند. هر چه سعی میکنم حرف‌هایشان را بشنوم، سروصدای محیط نمی‌گذارد. اما بیشتر از این در این فکرم که در ذهن این دو نوجوان، چه می‌گذرد..!؟

امین جوانشیر
۲۰:۴۲۲۵
مرداد

مدتی است درگیر پروژه برنامه رادیویی شهید آقاسی‌زاده ام. به سفارش کنگره شهدای دانشجو. آنقدر بار مالی برایمان ندارد. آنقدر که حساب کتاب‌ها میگوید شاید چیزی برای خودم نماند..

با این حال آنچه برایم مهم است، کاری متنوع و باکیفیت بالاست که زمینه‌ای برای کارهای بعدی شود. از این رو سر کیسه را شل کرده‌ام و دل را زده‌ام به دریا. سفارش تیتراژ اختصاصی داده‌ام و با یک گزارشگر حرفه‌ای رادیو برای گزارش‌هایم صحبت کرده‌ام.

با کسی که اعتقادی ندارد، کاری ندارم، ولی دارم عنایت شهید را حس میکنم.

برای این دو قسمت که هزینه کمی هم ندارد، هیچ کدام از طرفین هزینه‌ای طلب نکرده‌اند.

حرف از «مگه داریم!؟ و مگه میشه!؟» دیگر نیست. چون شده است، پس داریم. هنوز هستند آدم‌هایی که وقتی اسم شهید می‌آید، پول برایشان رنگ میبازد..

هنوز داریم..


* وقتی با احمد، دوستم که آهنگ سازه صحبت کردم، گفت کار رو انجام میده. چون برای شهیده مبلغ معین نمیکنه. اگه دادیم خوشحال میشه و اگه ندادیم اشکالی نداره.

* وقتی با خانم اکبری که گزارشگر رادیوست صحبت کردم، او هم مبلغ معین نکرد. یعنی اصلا پول نخواست. البته دلیلش همش به خاطر شهید شاید نبود، ولی نخواست دیگه..

امین جوانشیر