مامان و بابام بعد از یک ماه قرار بود از کربلا برگردن مشهد
توی ماشین بودم و در مسیر فرودگاه که برم دنبالشون
بازم طبق معمول پخش مداحی رندمی بود و تایید قبولی زیارت شون ..
مامان و بابام بعد از یک ماه قرار بود از کربلا برگردن مشهد
توی ماشین بودم و در مسیر فرودگاه که برم دنبالشون
بازم طبق معمول پخش مداحی رندمی بود و تایید قبولی زیارت شون ..
توی ماشین نشستم. مثل همیشه گوشی رو وصل کردم و گذاشتم رو حالت رَندُم که خودش پخش بشه و رد شه.
از بین حدود ۲۰۰۰ فایلی که توی گوشی دارم، فقط یک پادکست درباره شهید تهرانی مقدم هست که اونو چند سال پیش برای کنگره شهید ساخته بودم.
دو سه تا ترک که پخش شد، از بین اون دو هزار تا یه دفعه همین پادکست پخش شد.
اون موقع ساعت حدود ۱۰:۳۰ شب بود و حدود یک ساعت بعد، حمله موشکی ایران به اسرائیل شروع شد.
دیشب گفتم اهل بیت محلم نذاشتن
بالاخره شب هفتم فاطمیه دعوت شدم
اونم چه دعوتی
حرم امام رضا (ع)
خادم چای روضه
غذای حضرتی
و بعد هم خود روضه در محضر امام هشتم
بنده نوازی کردین آقا جان ..
به همسرم گفتم: "اگه ۶ روز بهت محل نزارم چی کار میکنی؟"
گفت: "میمیرم"
چشمام پر اشک شد و گفتم: "۶ روزه اهل بیت بهم محل نزاشتن.."
"چقدر قشنگ گفتی!"
اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم
هزار بار بمیرم نبینم آن دم را
باید دل کند
هر ساعت که داره میگذره، از تعلقات بیشتری دارم دل میکنم
تنها راه آرامش و راحتی دل کندنه
البته بعضی چیزها دل کندنی نیست
حسرت نبودنه
و نتونستن
چون دیگه دنیایی نیست
...
قراره سه ماه نباشم و فصل جدیدی توی زندگیم شروع بشه
فصلی که هیچ چیزش مشخص نیست
و آینده ای که جز خدا کسی نمیداند
...
فصل پریشانی - علی زندوکیلی
ربطی نداره ولی اینو خیلی دوست دارم
توی ماشین نشسته بودم و منتظر
همسرم رفته بود تا پرچم گنبد سیدالشهدا رو بیاره تا ببریم یه جایی
پشت سر هم مداحی های گوشی رو که از بلندگوهای ماشین پخش میشد رد میکردم تا یه چیز خوب و مناسب بیاد
همه تکراری بود و اون چیزی نبود که دلم میخواست
بالاخره پرچم گنبد رسید و من هم تو دلم وقتی آخرین مداحی رو رد میکردم گفتم: "دیگه هر چی اومد.."
اولین چیزی که پخش شد این بود:
"السلام علیک یا اباعبدالله..."
🥺🥺