یادایام

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

روزمرگی های ماندگار امین جوانشیر

سلام.
هیچ حرفی برای گفتن نیست؛
جز اینکه..
مینویسم تا بماند.

آخرین مطالب
  • ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۴۶ شله*
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

چهارشنبه - 20 شهریور 1392 - دانشگاه فردسی

چهارشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۴۱ ب.ظ

روز بدی بود. یا درست ترش اینکه اتفاقات خوبی نیفتاد. روز خدا که بد نمیشود! این ما آدم ها هستیم که با رقم زدن اتفاقات میتوانیم روز خوب یا بد برای خود بسازیم.

هفته پیش بود که جلسه ای گذاشتیم با مدیران مسئول چند نشریه و گفتیم میخواهیم کارگاه آموزشی برگزار کنیم. چیزی که برای همه نیاز بود و حتی بعضی ها خودشان هم این نیاز را درک کرده بودند و اقداماتی کرده بودند و یا میخواستند بکنند. همه موافق برگزاری کارگاه. طرحی پیشنهادی و باز هم عدم مخالف یعنی موافقت جمعی. و این یعنی این تو فقط نیستی که میخواهی، بلکه همه میخواهند.

و تو به خاطر خواست همه، جلوی کمیسیون بررسی ناحیه می ایستی و با حمایت آقای رضایی- معاونت فرهنگی ناحیه، به برگزاری این دوره آموزشی اصرار میکنی. در مقابل همه ی حرف هایشان دلیل و استدلال می آوری که همه هستند و می خواهند و شرایط چنین است و چنان و الان نشود دیگر نمی شود و الخ..

و حتی بدیل هایشان را هم در مقابل بدیل خود، نادیده میگیری و تنها راه حل مسئله را همین میدانی. همانی که طرح شده است و همه موافق بوده اند. به پشتوانه ی همان ها.

و در نهایت هم بدون موافقت آن ها و فقط با حمایت آقای رضایی، شروع می کنی.

همان روز اول استقبال به حدی کم است که خود آقای رضایی هم کمی به برگزاری دوره مردد میشود. اما آقای عظیمی جانشین ناحیه که موافق با ما بوده است، می آید سخنرانی میکند و خوشش می آید و بعد میرود و بقیه را راضی میکند. البته نه به خاطر سخنرانی که چنین سخنانی در وصف ایشان صحیح نیست.

روز دوم استقبال خوبی میشود. طبق پیش بینی. اما تو نگران روز سومی. روزی که مدیر مسئول روزنامه خراسان را دعوت کرده ای. روزی که قرار است از ناحیه برای نظارت و ارزیابی دوره بیایند و بحث حلقه های صالحین را هم مطرح کنند. تازه گفته اند زمانی را هم برای سالاری فرمانده ناحیه در نظر بگیریم. و تو نگران آن هم هستی که قرار است روز دیگری  باشد.

از دیروز و پریروز با چند نفری صحبت کرده ای و گفته ای امروز روز مهمی است. خواهش و تمنا که بیایید و بچه هایتان را هم بیاورید. و دیروز رک و پوست کنده به آن هایی که آمده اند میگویی فردا رأس ساعتی که اطلاع رسانی میکنی، کارگاه را شروع خواهی کرد.

و امروز...

ساعت نه و نیم است. آقای نوروزی آموزش ناحیه می آید تا درباره حلقه های صالحین صحبت کند. اما هنوز کسی نیامده است. تو هستی و او. می گویی ساعت 10 شروع میشود. چون ظاهر قضیه این را میگوید که باز هم تأخیر در کار است. و منتظر میمانی. ساعت 10 میشود و فقط چند نفر آمده اند. کمتر از 10 نفر. تازه سر و کله ی دوست عزیزمان از نظارت و بررسی ناحیه هم پیدا میشود. و تو مانده ای و آماری که داده ای مبنی بر حضور 50 نفر در کارگاه ها. با اینکه به 64 نفر پیام فرستاده ای، نصفشان هم نیامده اند.

این ها همه به کنار، مسئله دوم بدتر است. برنامه ریزی کرده ای ساعت 10:30 آقای شجاعی کلاسشان را شروع کنند و دیروز هماهنگ میشود که ساعت 10 کسی برود دنبال ایشان. تو هم بچه ها را هماهنگ میکنی که بروند و ساعت 10 آنجا باشند. اما امروز ساعت 10:15 که کمی ذهنت از مسئله اولی فارغ میشود، زنگ میزنی به بچه ها که کجایید!؟ و پاسخ میشنوید که فلانی قرار بوده است برود. و باز زنگ میزنی به فلانی و او گوشی را جواب نمیدهد. و به همان اولی میگویی برود دنبال ایشان. که ای کاش زنگ میزدی و می گفتی با آژانس بیایند و ای کاش بچه های ما کمی فاقد رودربایستی بودند که این طور وقت ها بدجور بدرد نمیخورد و فی المثال اگر دیشب آن فلانی گفته بود که نمیرود، به همین واضحی، این مشکل پیش نمی آمد.

و خلاصه آقای شجاعی با 45 دقیقه تأخیر می رسند و تا شروع میکنند میشود یک ساعت تأخیر. آن هم در چه شرایطی!؟ در شرایطی که 15 نفر بیشتر در کلاس نیستند. همان هایی که کلی ادعایشان بود که حداقل آقای شجاعی را می آیند، نیامدند، چه برسد به دیگران. و تو از شدت شرم تا انتها سر کلاس نمی روی. اینجور مواقع همه چیز به پای مسئول که تو باشی نوشته میشود. این را از صحبت های خود آقای شجاعی میتوان گرفت. هر چند ایشان بزرگوارند و شخصیت اخلاقی مثال زدنی ای دارند که در عین ناراحتی از موضوع، این چیزها را به دل نمیگیرند، اما تو خود بهتر میدانی که چه شده است و این مسئله بدجور آزارت میدهد.

یک ساعت تمام فکر میکنی و آخر کلاس میروی و از آنهایی که آمده اند تشکر می کنی و در لپ کلام میگویی: « دوره تمام شد!! و دیگر فعلا خبری از کارگاه آموزشی نیست. تا ببینیم خدا چه می خواهد.»

پی نوشت:

*این قضیه مسائل زیادی داشت که به برخی هاش اشاره شد.

*استخاره هم چیز خوبیه اگه آدم بلد باشه و ازش استفاده کنه.

*استعفا هم چیز بدی به نظر نمیرسه. شاید جای دیگه ای بهتر بشه برای مملکت، نظام و اسلام خدمت کرد. خدمتی که از جنس رسانه باشه.

 

۹۲/۰۶/۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۱)

بعضی وقتا قاشق داغ رو هم میشه صرف کرد!
عجب تر استاد اخلاق منه ک هر موقع کارگاهش کم رنگ میشه از فرمول السوء کذا و کذای" تو رو دربایستی گیر انداختن من" نهایت استفاده رو می بره و این گونه است ک ما توفیق پیدا می کنیم بر سیاهی لشکر خوبان بیفزاییم هموجوررر!
خدا حفظش کنه نگرانم بعد رفتنم کی هواشو خواهد داشت...
خدایش ب ما توفیق خدمت فرهنگی عطا کناد و ب دست ما ب خلقش خیر برساناد


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">