از ناحیه با بچه ها پیاده انداخته بودیم به سمت کوهسنگی. حدود هفت و نیم صبح، من و آرش و میلاد و رضا و مسعود. طبق معمول، صبحانه در حد متوسطی خورده بودم. ارده و عسل و یک لیوان شیر که گرچه حجم زیادی نداشت، اما به اندازه کافی کامل به نظر میرسید.
قسمتی از مسیر، من و آرش چند قدمی از بقیه فاصله گرفته بودیم و در حال صحبت بودیم که فضای باغ گونه بستنی غدیر و قادر خیابان کوهسنگی مثل همیشه نگاهمان را به سمت خودش کج کرد و تابلوی "فرنی داغ" آن، حرفمان را برید و فکر خوردن یک فرنی داغ را به سرمان انداخت.
بقیه بچه ها را هم هر طور بود راضی کردیم. قرار شد آرش مادر خرج شود و حساب کند. اولین بار بود داخل این مجموعه میآمدم. فضا فوق العاده بود. دکور و تزئینات حرف نداشت. قیمت را نپرسیده، به تعدادمان سفارش دادیم و لحظاتی بعد، کاسه های فرنی بود که با تزئین پسته و دارچین و یه چیز دیگه به همراه نان قاق کنجدی، روی میزمان قرار میگرفت. زیبایی و تزئین غذا و شیک بودن فضا، اشتهای هر بنی بشری را باز میکرد. صدای رادیو صبحگاهی هم فضا را خاص تر و دلنشین تر کرده بود.
به امید برنده شدن در قرعه کشی، فرم نظرسنجیای را با گزینه های خوب و عالی پر کرده و تنها به این فکر میکردم که: "حتما یک بار با خانمم اینجا بیایم.."
پی نوشت: چون همه آب کله دوست ندارند، این واسه اونا..