توی هواپیما نشسته بودیم. توی یه ردیف صندلی سه تایی. مثل همیشه خانومم کنار پنجره و من وسط. منتظر بودیم نفر سوم هم بیاد و بشینه. توی ذهنم این میگذشت که الان یه خانم میاد یا یه آقا ... یه دفعه خانومم گفت: "اگه خانوم بیاد چیکار میکنی؟" تا اومدم بگم که جامو باهات عوض میکنم گفت: "من کنار پنجره میمونم ..." 😂😅
درست ترش را بخواهم بگویم، مدت هاست کلا چیزی ننوشته ام.
شاید از همان زمانی که اینستاگرام دیگر خودش را جا انداخت و تمام وقتمان را گرفت. فضایی که بیش از نوشتن، جایی برای انتشار عکس بود و بعدترش فیلم. چیزی که برای من که عکاسی میکردم اتفاق مناسب و پرجاذبه ای بود.
البته دلایل دیگری هم هست. از گرفتاری های زندگی متأهلانه تا فاصله گرفتن از فضای فعالیت های ژورنالیستی و رسانه ای.
حالا هر چه بود، امشب بعد از اینکه چند شب پیش بعضی از نوشته های وبلاگم را بعد از مدت ها خواندم، تصمیم گرفتم دوباره بنویسم.
آدم ها برای اینکه از لحاظ روحی رشد کنند باید مبارزه با نفس داشته باشند
اما یکی از اون جاهایی که واقعا این مبارزه با نفس سخت میشه، وقتیه که سر سفره ای نشسته باشی که یه کاسه شله وسطش باشه
اگه تو قرآن داریم که مردم قیامت از کرده ها و نکرده هاشون پشیمان میشن، یه وجهه ای از اون اینجاست که طرف هر چقدرم که شله خورده باشه، تاکید میکنم هر چقدر، بعدش پشیمون میشه و میگه کاش بیشتر میخوردم.. حتا شده توی خلوت خودش..
اصلا شله خوردن جزو جاهاییه که مردم با هم کل کل دارن و بعدش بررسی میکنن که کی چندتا بشقاب خورده
که البته درست ترش اینه که کی چند دفعه سرریز خورده
و بیچاره اونی که از همه کمتر خورده باشه. انگار دربی رو باخته.. :)
اونم که بیشتر خورده برعکسش..
یه مسئله مهم دیگه مهارت خوردن شله است
بعضی ها وای میستن سرد بشه بعد بخورن که خسر الدنیا میشن درنهایت
یه عده سعی میکنن داغ بخورن که میسوزن درنهایت
یه عده هم هستن که در عین حال که داغه میخورن بدون اینکه بسوزن یا زمانو از دست بدن
قسمت مزار شهدا بچه های تیپ فاطمیون برگه هایی توزیع میکردند که داخلش اسامی 5 تا از اموات رو باید مینوشتی تا رزمنده هایی که قرار بود به زودی اعزام بشن سوریه، نایب الزیاره اونها باشن.
به مامانم یکی از اون برگه ها رو داده بودند و اسم پنج تا از امواتمون رو نوشتیم
توی بلندگو میگفتند که برای ثبت نام تشریف بیارید و به این شکل مردم رو مطلع میکردند
به مامانم گفتم برای سوریه هم ثبت نام میکنند، من میرم هم این برگه رو بدم، هم اینکه ثبت نام کنم
رفتم و برگشتم و خلاصه شایعه درست کردم که ثبت نام کردم برای اعزام به سوریه
حالا عکس العمل اعضای خونواده مون رو ببینید:
بابام: منم میرم
مامانم: بیا بریم اسمتو خط بزنم
خواهرم: بی خود کرده
داداشم: براش فرقی نمیکنه
* کلی با مامانم فیلم داشتیم سر این قضیه. یعنی باور کرده بودها.. جلوشو نگرفته بودم واقعنی رفته بود گفته بود اسمشو خط بزنید.. صدای صحبت هامونو ضبط کردم. خیلی جالب بود.. فعلا منتظریم زنگ بزنن بهمون.. :)
اما دیشب حاجاقا پناهیان میگفت شهادت یک کار کاملا عقلانیه
یعنی اینکه همش احساس نیست
درسته اگه بخوای اشک کسی رو در بیاری باید احساساتشو درگیر کنی، ولی آیا همش احساسات؟! پس منطق و عقلانیت چی؟!
گاهی اوقات موضوعاتی به ذهنم میرسه که با خودم میگم مثلا قشنگ میشه اگه بیاد توی خندوانه
آخرین موضوعی که به ذهنم خطور کرده بود، مدافعان حرم بود
ولی برام سخت بود تصور اینکه چطور میشه توی یه برنامه طنز اونها رو آورد
اما امشب میهمانان خندوانه دو خانواده شهید مدافع حرم بودند
و میلیون ها بیننده که شنیدند همسر شهید گفت: "قدر امنیت و آرامشی که دارید بدونید.."
واقعا به چه شکلی میتونستیم این حرف رو به گوش این همه مردم، با تمایلات و گرایش ها و اعتقادات و افکار مختلف برسونیم!؟
درود.. درود بر شرف رامبد، که نشون داد برای حرف زدن از شهیدان مدافع حرم، لازم نیست حتما روضه خوند..
* نمیخوام اشتباه برداشت بشه. خیلی جاها در خلال همون روضه حرف های عقلانی و منطقی گفته میشه و بد هم به دل میشینه. اصلا وقتی احساسات برانگیخته میشن، حرف های عقلانی راحت تر پذیرفته میشن. ولی واسه مخاطب خاص خودش..
دنیا همینه! یک روز مطابق میل آدم و یک روز برخلاف اون. یک روز برای آدم شادی به همراه میاره، روز دیگه غم. با اینکه هیچ کس غم و غصه و ناراحتی رو دوست نداره، ولی برای همه پیش خواهد آمد. یه روز از برد تیمت خوشحال میشی، روز دیگه از باخت اون ناراحت. همه هم میدونیم این رو که غم و شادی همیشه در کنار هم هست. اینکه خداوند میفرماید ما همه چیزو زوج آفریدیم، اینجا هم صدق میکنه. غم و شادی در کنار هم یه زوج رو تشکیل میدن که همیشه با هم هستند. همه هم اینو میدونن که اگر امروز شاد هستند، روزی ناراحت هم خواهند شد. همه استقلالی ها میدونن اگر امروز ناراحت هستند، روزی شاد خواهند شد و همه پرسپولیسی ها هم میدونند که اگه امروز خوشحال هستند، روزی ناراحت خواهند شد. اگر استقلال امروز باخت، فردا روزی پیروز خواهد شد و اگر پرسپولیس برد، روز دیگری خواهد باخت. همیشه وقتی بچه ای به دنیا میاد، همه خوشحال میشن، ولی وقتی کسی از دنیا میره، با اینکه میدونیم آخر خط همینه، ولی همه ناراحت و غمگین میشن. این، سنت این دنیاست. باید این رو دونست..
بنظرم باید با این مسائل خیلی راحت کنار اومد. نه از اون موفقیت ها خیلی خوشحال شد، و نه از این شکست ها خیلی ناراحت. که این مضمون فرمایشی از امیرالمؤمنین (ع) هم هست.
متأسفانه بعضی ها جنبه پیروزی و شکست رو ندارند. هم توی استقلالی ها و هم توی پرسپولیس ها. درسته که بازی و مسابقه یک طرفش برد و یک طرفش باخته، ولی ابراز خوشحالی بی حد و مرز در حضور اونایی که از باخت تیمشون ناراحت هستند بنظرم کار درستی نیست و دور از ادبه که متأسفانه تلویزیون ما درواقع داره اینو ترویج میکنه. بنده همیشه سعی کردم اینطور نباشم..
من اعتقاد دارم روزی سمبل دیگری برای استقلالی ها به وجود خواهد آمد. هرچند شاید این روز زیاد نزدیک نباشه. شاید هم باشه. اما امیدوارم که این بازی زیبا رو ما همیشه از دو تیم شاهد باشیم. حالا هر کسی که میخواد ببره ولی زیبا باشه و پر گل..
اگه سوالی هست بفرمایید در خدمتتون هستم..
* نشست خبری فرضی من، به عنوان سرمربی استقلال بعد از دربی :))