ماجراهای یک روز من
تصمیم نداشتم چیزی بنویسم؛ ولی امروز اینقدر اتفاقات جالب برام افتاد که دیگه مجبور شدم... :)
...
به بنده خدایی گفتم: شما میتونید متن هم بنویسید؟
گفت: من نویسنده نیستم!
منم متن هایی که قبلا نوشته بود رو براش فرستادم.. :))
...
رفته بودم یه جایی..
به محض ورود میزبان گفت: نوشیدنی بیارم یا روزه اید..!!؟
...
پای سیستم بودم
بازی لهستان و ایرلند شمالی بود
سرهنگ علیفر داشت گزارش میکرد
صداش میومد
از قضا لهستانی ها گل زدند
تمام داپ اسمش هایی که ازش دیده بودم برام تداعی شد.. :))
خیلی باحال بود.. 1
...
رفته بودم چاپخونه قیمت بگیرم برای یه سفارش چاپی
بنده خدا حاجاقا مشغول نماز بود
صبر کردم تا اومد
سلام و احوالپرسی گرم
خودشم تعجب کرده بود!!
گفتم حاجاقا یه قیمت به ما بدید برا سفارشمون
گفت: الان اصلا حالشو ندارم!! فردا بیا..
من: !؟ :O
گفتم: حاجاقا فقط یه قیمت میخوام.. :O
تأکید کرد: الان اصلا حالشو ندارم؛ فردا ساعت 8:30 بیا
منم گفتم میبرم یه جای دیگه..
...
بعد سحری خواب دیدم توی داربی دو تا گل قشنگ زدیم به حریفمون..
یک حالی داددد..
...
پی نوشت:
کانال آخرین خبر نوشته:
فریاد شوکآور سرهنگ علیفر در هنگام گل لهستان به ایرلند شمالی!!!
حالا به من حق میدید..!؟